ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
فرض کنید همان طور که دارید رانندگی میکنید و به راه خود میروید ناگهان ماشین دیگری به طرز خطرناکی جلوی شما میپیچد. اگر واکنش فکری شما این باشد:«مرتیکهی احمق!» آنوقت باید گفت که آمادهی خشم میشوید زیرا این عبارت کوتاه بلافاصله با اندیشه های غضبناک تر و انتقام جویانه تر دنبال میشود: «حرامزاده نزدیک بود بزند به من، نمی گذارم راحت فرار کنی!» همانطور که فرمان را محکم میچسبید گویی گلوی آن جوانک را گرفتهاید بند انگشت های دستتان سفید میشود، بدن تان آمادهی جنگ می شود، نه فرار. دچار لرزش و اضطراب میشوید، دانههای عرق در روی پیشانی تان مینشیند، قلبتان به تپش میافتد، عضلات صورتتان منقبض میشود. دل تان میخواهد او را بکشید. بعد که به اندازه کافی به او نزدیک شدید از خشم منفجر میشوید و عصبانیت خود را بر سر آن راننده خالی میکنید. سپس ماشین عقبی برای تان بوق میزند چون شما سرعتتان را کم کردهاید، خلاصه حاصل کار، فشار خون، بی احتیاطی در رانندگی و سرعت زیاد در اتوبان است.
اکنون به جای از کوره در رفتن، بیایید با بلندنظری بیشتری به آن راننده نظر بیفکنید:«شاید مرا ندید، یا شاید دلیل موجهی برای این بی احتیاطی اش داشته باشد، احتمالا باید مریض داشته باشد.» بدین ترتیب خشم را با ترحم آرام میکنید، یا حداقل خشم را به تعویق میاندازید، مشکل همانطور که ارسطو گفته است ابراز خشم بجا و مناسب است و اینکه غضب بدون کنترل ما جاری نشود.
بنیامین فرانکلین چه خوب گفته است که: خشم هرگز بدون دلیل نبوده است، اما این دلیل به ندرت موجه و قابل قبول است.
don't judge people
you never know what kind of battle they are fighting
برای اینکه خانه ای،
خانه باشد
باید کسی مدام در آن راه برود. باید یکی باشد که
ظرفهای کثیف را بگذارد توی سینک.
تمیزها را بچیند سر جایش.
تختها را مرتب کند.
زنگ بزند سوپر
رب گوجه فرنگی و ماکارونی سفارش بدهد.
میوه ها را بشورد.
قبضها را پرداخت کند.
به گلدانها آب بدهد.
ملافه ها را عوض کند.
لباسها را مرتب کند.
به ناهار فردا و شام شب فکر کند. جارو بزند و گردگیری کند.
برای اینکه خانه،
خانه باشد
یک عالمه قدمهای خاموش
از تراس تا آشپزخانه،
از آشپزخانه تا اتاق خواب،
از اتاق خواب تا حمام،
از حمام تا دم در
بارها و بارها باید تکرار شود.
تازه آن موقع می شود
نشست و خیره شد
به خانه ای که آرام
و در صلح به نظر می رسد.
انگار نه انگار که برای رسیدن
به این ثبات و سکون
کسی ساعتها راه رفته
و به هیچ جا نرسیده.
آرامش و ثبات
جایزه ی کسی است که
راه می رود.
بقیه اما فکر می کنند
خانه خود به خود اداره می شود. فکر می کنند
داشتن غذایی آماده روی میز و یخچال و فریزری پر ،
طبیعی و عادی است.
تا وقتی که خود خانه ای داشته باشند و بفهمند که
معجزه ای اتفاق نمی افتد
مگر با راه رفتن.
آرام.
ممتد و بی پایان.
از این طرف به آن طرف
و برای ساعتهای متمادی.
این همه راه رفتن
فقط برای اینکه خانه
همین سکون را حفظ کند.
این همه راه رفتن،
فقط برای حفظ یک سکون.
یک نفر باید عاشقانه
در خانه راه برود
و الا راه رفتن
از هر کسی بر میاید.....
قدر دان این قدمها باشیم