آرامش جانم

آرامش جانم

روزمرگی های من و دخترم .... ............................................... (بوسه، اولین جرعه از جامی است که خداوند آن را از چشمه ی عشق پر ساخته است.)
آرامش جانم

آرامش جانم

روزمرگی های من و دخترم .... ............................................... (بوسه، اولین جرعه از جامی است که خداوند آن را از چشمه ی عشق پر ساخته است.)

مادر...


میلیون ها سال است که زنها حامله میشوند و شکم هایشان میشود خانه ی موجودی دیگر .

میلیون ها سال است که آدم های دیگر شاهد بارداری و زاییدن زنان هستند .

اما هنوز هیچکس به آن عادت نکرده است نه خود زنهای حامله و نه رهگذرها.

مردم دوست دارند به زنهای حامله لبخند بزنن و مراقبشان باشند .

انگار شکم های بزرگ و موجودات درونشان هیچ وقت عادی و تکراری نمیشوند .

جداً چقدر عجیب است نفس کشیدن کسی زیر پوست تو .

چقدر عجیب است تماشای تکان خوردنش و چقدر عجیب است دلبسته شدن به موجودی که ساکن دنیایی دیگر است .


یک چیزهایی هیچ وقت عادی نمیشوند . 

بچه دار شدن مثل یک جادوست .

مثل افسانه ایی شیرین و عجیب غریب که سخت میشود باورش کرد .

آخر چطور میشود یک دفعه مادر شد .

همین که اولین بار نقطه ایی تپنده را نشانت میدهند و میگویند این بچه ی شماست .

همه چیز تغییر میکند دستت را میگذاری روی شکم و حس میکنی از همین حالا باید قویتر باشی .

باید محافظت کنی از این نقطه تپنده .

باید حامی اش باشی باید همراهش باشی .

هر روز که بزرگتر میشود احساساتت بیشتر موج بر میدارد .

شروع به تکان خوردن میکند فکر میکنی دیگر خودت نیستی .

دیگر پاهایت روی زمین نیست لذتی وجودت را میگیرد که با کمتر چیزی قابل قیاس است .


با گذشت هر روز و هرماه عاشق تر میشوی و چقدر قلبت می تپد برایش .

برای اویی که هیچ نمی دانی چه شکلی خواهد بود،  چشم هایش ، دهانش ، انگشت هایش .

از همین روزهاست که نگران میشوی که چرا تکان نمی خورد چرا نمی چرخد چرا با لگد هایش نمیگوید من اینجام.


بارداری مثل یک جور جادوست .

جادوئی که همه چیز را تغییر میدهد جادوئی که دیگر تو را تغییر میدهد و دیگر اسمت را برای همیشه عوض میکند

بعد از این کسی هست که تو را مادر صدا میکند ...

پست ناقص... ویرایش خواهد شد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

گاهی آخرین ها شیرین تر از اولین هاست....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مثل برق اومد مث باد رفت....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یک سال و نیم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

فرشته های نگبان... المستغاثه بک یا صاحب الزمان...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بچه ها می بینند...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.